..،،:«{{*معنا*}}»:،،.. ۰۰((( پاییز - ۱۳۹۳ )))۰۰
*«بزار با تو نجوا کنم...بدونه انکه سکوت ثانیه ها را بشکنم...تا روی شانه های مهربان تو گریه کنم.... یادش بخیر.... در آخرین روز دیدارمان ، وقتی کنارم آمدی ، نگاهت با من غریبه بود ، و من با غربت نگاهت همسفر شدم ، رفتنت زندگیم را به کویری خشک مدل کرد ، و آب روشن چشمه ی ، چشمانت ، خشکید همان چشمهای آسمانی تو....که پیوسته پر بود از برق امید ، یادش بخیر.... نگاهم که می کردی ، تمام وجودم آتش می گرفت ، عجیب اینکه ، اکنون نیز وقتی چشم در چشمان عکس نازنینت می کنم ، سوزشی در قلبم حس می کنم اما دلم نمی خواهد از آرامش توی نگاهت چشم بردارم ، تو که نمی دانی ، دیگر عادت کرده ام روزم را با طلوع خورشید چشم های زیبای تو آغاز کنم ، چون من زندگی خود را در چشمان پاک تو میبینم ، ای کاش می دانستی ، چقدر دیوانه نگاه معصومت هستم . در این روز های من مسافر غریب نیمه راه زندگیم ، با نگاه چشمانت و دوری راه غریبه نیست نه دیگر برای من.... چون من.....صبورم... حال که من نشسته ام و برای تو مینویسم ، با تمام وجود آرزو میکنم ، سایه یک خواب عمیق روی چشمانت افتاده باشد.... تو آرام بخواب نازنینم...
آرامش تو .... اوج آرزوی من است....
فقط....فقط...زودتر....برگرد...
آرامش من.....»*
۰۰((( پاییز - ۱۳۹۳ )))۰۰
آرامش تو .... اوج آرزوی من است....
فقط....فقط...زودتر....برگرد...
آرامش من.....»*
۰۰((( پاییز - ۱۳۹۳ )))۰۰
۲۹.۹k
۱۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.